گرمی دستانی کوچک
هدیه ای در دستان سردم گذاشت
چشمان اشک آلودم را گشودم
عروسک پارچه ای کهنه
در دستم بود
سر بلند کردم
صاحب آن دستان گرم
با شوق در چشمانم نگریست
شادمانه فریاد زذ
:
علوسکم مال تو
خوب
!
حالا بخند
بخند دیده
خوب
؟
و من بلندتر گریستم
صفا ی کودکی
را چه آسان گم می کنیم
چه آسان
!
غزل.س 8.8.85