بعد از ظهر طلایی نیمه پاییز
در کشاکش روز مرگی
گامهای شتابزده ات
غریبه با سنگفرش خیابان
می گذری
بی اعتنا
از زیر پنجره ای رو به آسمان
خنده شادمانه کودکی
در چار چوب پنجره
سر بلند می کنی
به جستجوی
خاستگاه این آسمانی نغمه
و ناگاه
نگاه خسته ات با نگاه آسمان
یکی می شود
بوم آبی آسمان
سراسر، نقاشی ابرهاست
از آخرین بازی
شادمانه تو با ابرها
سالها گذشته
سالهای گم شده
از یاد برده ای
گیسوان پریشان زنی را
در گوشه ای از آسمان
کمی آنسوی تر قلبی سپید
یادت هست آن گربه ابری را
یا شاید آن پروانه عاج فام
کلبه ای با دودکشی
بدون دود
آن سوی تر
گلی سپید
....
آوای ممتد یک بوق
فریادی گوشخراش
:
((توی آسمون دنبال چی می گردی آدم گیج؟))
آوای شیرین خنده کودک
را گریه ای تلخ
به یغما می برد
نقش ابرها بر پرده آسمان
گم میشود
و تو
سر فرو افکنده زمزمه می کنی
:
کودکی گم شده ام
!!!!!
غزل.س ۱۷.۸.۸۵
سلام خانوم مژگان/کارتون عالیه تعریف بی خودی نمیکنم.
فقط اگه اجازه بدید من وبلاگتون رو در پیوندهام بگذارم/ممنمن میشم.
سلام سپساگزارم از تشویق گرمتون من هنوز مبتد یهستم باعث افتخار منه که کارهامو دوستان بیشتری بخونن و راهنمایی کنند/حتما این لطف رو بکنید خوشحال خواهم شد