بر تو می نگرم
از پس پرده اشک
روان می شوم از پی ات در جذبه بیخودی
پاهایت آبله گون
نفس هایت بریده
موسیقی گامهایت پرده های رنج
و نفس هایت آوای درد
سنگینی صلیب نا گفتنیست
پایداری شانه های خسته ات ناگفتنی تر
بر تو فرو می بارد
سنگهای نادانی
نا سزاهای تعصب
لبانت تفته
در میان جویهای خون و عرق جاری بر نجابت سیمایت
گام پیش می نهم
بی اعتنا به سنگها و دشنام ها
دستان لرزانم
نوازش می دهد لبان تشنه ات را
با جرعه ای آب
سر بند بر گرفته از گیسوانم
می سترد خون و عرق را از چهره ات
و شگفتا
!شگفتا
سیمای خسته و چشمان مهربانت بر پارچه و بر
قلبم تا ابد نقش می بندد
زمزمه می کنم از میان اشکها
:
جلجتا نزدیک است
!!!
و در مهر بانی چشمانت می خوانم که
:
پروردگارا بر آنان ببخشای زیرا
که نمی دانند
!
بر تو می نگرم از پس پرده اشک
بر صلیب
بر بلندای جلجتا
میخهای نادانی
تازیانه های تعصب و آنگاه
ملکوت آسمانها ترا می خواند
...
!
و من ایستاده در پای صلیب
رستاخیزت را به انتظاری روشن می نشینم
ای مسیح عشق
!!!
غزل(مژگان.س)۳۰/۷/۸۵